انتظار
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
انتظار
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
نقش دیگر
خداوندا دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگ آسا به من ده
حریفان را بس آمد قطره ای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
اشک واپسین
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امیر درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
دام بلا
زین پیش از پس و پیش زلف دو تا مگستر
در پیش پای دل ها دام بلا مگستر
تا کی کنی پریشان دل های مبتلا را
آن خرمن بلا را پیش صبا مگستر
وفا
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
خنده ی غم آلود
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم
مرغ پریده
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده
هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم
که این فرشته برای من از بهشت رسیده
بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم
شرم و شوق
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
دلداده ی غریبم و گمنام این دیار
سایه ی هما
به من ز بوی تو باد صبا دریغ نکرد
ز آشنا نفس آشنا دریغ نکرد
چو غنچه تنگ دلی هرگزش مباد آن گل
که بوی خوش ز نسیم صبا دریغ نکرد
صفای آیینه ی روی آن پری وش باد
زبان نگاه
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید