خاکستر


چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت


نامهربان من که به ناز از برم گذشت


چون ابر نوبهار بگریم درین چمن


از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت


منظور من که منظره افروز عالمی ست


چون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت


آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم


آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت


دریای لطف بودی و من مانده با سراب


دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت


منت کش خیال توام کز سر کرم


همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت


جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک


دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت


خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید


هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت


صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ


هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت


خوش سایه روشنی است تماشای یار را


این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت