شرم و شوق


دل می ستاند از من و جان می دهد به من


آرام جان و کام جهان می دهد به من


دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است


تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من


دلداده ی غریبم و گمنام این دیار